ترشحات احساس بر تارک قلم

 

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست     در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

مدتها این سوالها ذهنم را مشغول کرده بود که آیا اساساً فی‌البداهه و بی منبع الهام می‌توان شاعر یا نویسنده شد؟ یا باید یک «درد» یا «دغدغۀ ذهنی» باشد که عامل اصلی تراوش کلام موزون یا نثر سحرانگیز از قلم شاعر و نویسنده بشود؟ رگه‌های نویسندگی چطور در سنگ بنای برخی قوی و پررنگ و جاندار و در برخی دیگر بی‌رنگ و بی رمق است و چقدر از این تفاوت، ذاتی و چه قدر اکتسابی است؟ چرا کلام شاعران سوخته‌دل یا نویسندگان دردکشیده حس و حال دیگری دارد؟ آیا این یک برداشت ذهنی است یا دریافتی واقعی؟

جواب این سوالات هم قابل مطالعه و هم تا حدی شهودی است. از منظر حسی و شهودی می‌شود به درون متوسل شد و به چشم دل دید که حقیقتاً غیر قابل انکار است نفوذ کلامی که شاعر دلسوخته‌ای چون «شهریار» یا «هوشنگ ابتهاج / ه.الف.سایه» یا «مهرداد اوستا» دارد با فلان شاعر فکلی ترگل ورگلی که از سر سیری و پرکردن اوقات فراغت کلاس شعرگویی می رود و می خواهد آخر تابستان ملک الشعرا تحویل بگیرد. یا به تجربۀ زیسته در می یابی گویی وقتهایی که لبریز از رشحات احساس هستی کلامت ناخودآگاه آهنگین و لطیف می شود و زمانی که دریای احساست خشکیده، بیهوده است اگر دنبال لؤلؤ و مرجان در ساحل واژگان بگردی. با اینحال اینها همه برداشتهای شخصی است و قطعاً نمیتواند متقن باشد. برای همین سراغ دیگر منابع می روی تا مگر از منظر و کلام دیگران پاسخ پسندیده‌تری بیابی. آنچه در ادامه می آید چکیدۀ جستجوها و خوانده‌هایم در این رابطه است. امید که برای شما هم جالب و خواندنی باشد.

بیان نوشتاری، عالی ترین و پیچیده ترین شکل ارتباط و شامل انتقال درست نشانه های صوتی به نشانه های خطی است به نحوی که ویژگی های هریک به منظور ارسال پیام به گونه ای صحیح حفظ شود. برای نوشتن شرایطی مثل فکر کردن، احساس (حس کردن) و ادای خوب لازم است و این سه، نیازمند عقلی سلیم و ذوقی لطیف. هرچند لازمۀ نوشتن، عقل سلیم و سالم است اما نوشتن لزوماً توسط افراد سالم انجام نمی شود. اتفاقاً بسیاری از آثار ادبی را افرادی نوشته اند که واکاوی آثار آنها وجود برخی اختلالات را نشان میدهد و اثبات میکند این مشکل حداقل برای نویسنده شدن مانع به حساب نمی آید و حتی می تواند محرک، موثر و جلوبرنده باشد. در همین رابطه، منتقدان از دیرباز به طور غریزی و احساسی و نه به شیوه ای علمی، به این نکته توجه داشته اند که نوشتن یکی از موقعیت های بروز و نمود سرخوردگی های شاعران و نویسندگان است و تصور ابتدایی و بدوی این بوده است که موهبت شاعری یا نویسندگی کمبودی را جبران می کند. در دهه 80 میلادی این دیدگاه بسیار شایع بود که روان نژندی سبب تمایز شاعران، نویسندگان و دیگر هنرمندان از دانشمندان و متفکران است و شاعران و نویسندگان با کارهای خلاقانه شان، رویاها، سوداها و تخیلاتشان را پایدار می کنند و به آنها عینیت می بخشند. «منبع الهام» یا inspiration (مشتق از ریشه لاتین inspirare) در همین دوران به صورت جدی مطرح شد و این فرضیه قوت یافت که الهامی که به هنرمند می شود، عامل سنتی ناخودآگاه در آفرینش هنری است و نویسنده ابزار این تمایلات نوشتن و آفرینش به حساب می آید. الهام در لغت فارسی به معنی «در دل افکندن» محرکی است که شاعر یا نویسنده را وادار به خلق اثر هنری می کند و موجب دلسپردگی او به کار می شود. یا به تعبیر دیگر، نیرویی است که با ایجاد هیجان در شاعر، او را به کشف معانی و مضمونهای پنهان در جهان اطراف و توصیف آنها بر می انگیزد. تبیین ماهیت الهام از لحاظ روانشناسی امری بس دشوار است. گروهی از آن به «جنون الهی» یاد می کنند و آن را صرفاً پدیده ای ذهنی می دانند که موجب خلاقیتهای هنری می شود.

طبق تعبیر علمی بعضی روان شناسان، ظهور دفعی و ناگهانی قسمتی از لاشعور در سطح شعور است (زرین کوب، 1369 در فرهمند، 1389). [برای جلوگیری از اطلاله کلام از توضیح بیشتر این مبحث صرفنظر می شود اما توصیه می‌کنم حتماً این مقاله را بخوانید]. حتی «حس آمیزی» که به شاعران و نویسندگان نسبت می دهند و در واقع برقراری پیوند میان دو یا چند حس است، را مشابه با خصیصه ای فیزیولوژیک مانند کوررنگی می دانند که بازماندۀ زمانی است که مرکز حواس نمی توانسته بعضی چیزها را از یکدیگر تمیز دهد. اما چه بسا حس آمیزی شگردی ادبی شده و بیان سبک گرفتۀ نگرش زیباشناختی به زندگی که از نظر مکاتب ادبی در دورۀ رمانتیک بیشتر وجود دارد.

بر اساس همین زمینۀ بیان درونیات در اثر ادبی است که روانشناسان، شاعران و نویسندگان را بر حسب سنخ های فیزیولوژیک و روانی‌شان طبقه بندی می کنند، بیماریهای دماغیشان (که در ابتدا اشاره شد) توصیف می کنند و حتی می توانند ضمیر نیمه آگاهشان را بکاوند. با توجه به این نکته حتی می توان دوره های ادبی را با هم مقابله و مقایسه کرد. مثلا دوره رمانتیک و اسپرسیونیست را که «ناخودآگاهی» را می ستاید، از دورۀ کلاسیک و رئالیست که بر «آگاهی»، تجدید نظر و تفهیم تکیه می کند بازشناخت.

از آنجاییکه فرایند آفرینش اثر ادبی، سلسله مراحلی است که از ریشه های نیمه خودآگاه فرد آغاز می شود و به آخرین بازنویسی (خلاقانه ترین بخش کار نویسنده) می رسد و در حالتها مختلف می تواند بروز کند، حالات جسمی می تواند بر ضمیر ناخودآگاه و در نتیجه آن بر ذهن و قلم نویسنده تأثیرگذار باشد. مثلا برخی نویسندگان درحالی که به پشت دراز کشیده اند، حتی وقتی در بستر هستند می نویسند، برخی نیازمند خلوت و سکوتند، برخی خوش تر دارند که در میان خویشان و یا همراه با جماعت (مثل نویسندگان کافه نشین) بنویسند؛ برخی در شب کار می کنند و برخی در روز و برخی نویسندگان اصرار می ورزند که در فصل خاصی می توانند بنویسند (حتما اصطلاح شاعران پاییز طبع یا بهاری طبع را شنیده اید). اما آنچه در همه آنها مشترک است، جنبه الهامی و عامل ناخودآگاهی و ناگهانی بودن آن هاست که با درون و ضمیر نویسنده و شاعر پیوند دارد و عوامل دیگر کمتر در آن موثرند.

ملک الشعرای بهار سالها قبل بر این باور بوده است که «اشعار شعرای ایران، آنهایی که صاحبان آنها بی پول، محروم، مظلوم و در به در بوده اند بهتر است از شعرای متمول و متنعم». و یا به عقیده داریوش آشوری «فشاری دردزا بر تمام شاعران یک نسل آرمان گرا وارد آمده است و هریک به شیوه خاص خود بنا بر زمینه انفعالی و واکنشی یا ساخت شخصیت خود بدان پاسخی ویژه داده اند. این فشار عاملی بیرونی، به منزله ضربه زمانه یا محرکی اجتماعی است ولی واکنش، درونی و روانی است». (از این روست که برای درک سخنوران هر نسل، به عوامل اجتماعی و بیرونی و هم عوامل زیستی و درونی فرد توجه داشت). این واکنشها گاه در بازگشت به کودکی، پناه بردن به طبیعت، رجوع به گذشته باستانی، بازگشت به بدویت و روستا و مواردی از این دست قابل مشاهده است که وجه دیگری از حس نوستالژیک و احساسی را نیز نشان می دهد.  نکته مهم آن که این تأثیرپذیری، راه را برای کاهش دردها، نگرانی ها و آلام روانی از طریق نوشتن باز می کند. کمااینکه مطالعات مختلف نشان داده اند که نوشتن در مورد تجربیات و یا عواطف و مشکلات عاطفی گذشته، بر سلامت جسمانی و روانی موثر است. بررسی یک رویداد با بار هیجانی، آن را به صورت روایت در می آورد و هیجانات و نکته های ناگفته و نامفهوم را در قالب کلمات و معنا در میایند که دیگر ناگفته و نامفهوم نیستند. احساسات ناگفته و ناخودآگاه به عبارات گفته آگاهانه تبدیل می شوند و هرآنچه ناگفته و ناپیداست، آشکار می شود. از این نظر نوشتار درمانی شباهت به روشهای روان کاوی پیدا می کند. در تاریخ روان کاوی کلاسیک نیز یکی از روش های درمان و کاهش اضطراب، تخلیه هیجانات (Catharsis) و بیان هیجانی واقعه به صورت توضیح و توصیف کلامی در مورد رویداد (abreaction) است. پس اساساً مکانیزم آفرینش ادبی یا سرایش شعر و نوشتن به گونه ای است که باعث تخلیه روانی می شود. مانند بیماری روحی که ضمن بیان حال نزد درمانگر و آگاهی یافتن بر بیماری خود هنگام بازگو کردنش، تا اندازه ای احساس آرامش می کند. بنابر این همانطور که برای بیماری علتی متصور است و برای روانکاوی نود عصبی، یا برای شادی، شادی آفرینی، ابراز احساسات ناشی از هریک نیز متأثر از عمق و مجرای بروز آن احوالات متفاوت است.

از این رو نوشته ها را می توان به مثابه رازهای ناگفته ای دانست که در زوایای  روح پنهان مانده و صاحب آنها را می آزارد و با تبدیل شدن به تصاویر هنری (شعری) از مخفیگاه های خود بیرون رانده می شوند. نوشتن به عنوان وسیله ای که استقلال فرد را ارتقاء می بخشد، می تواند در برون ریزی هیجانی به کار گرفته شود و صاحب احساسات و هیجانات را آرام و قدرتمند کند. فریدون توللی می گوید: «من هر وقت یک قطعه شعر می گویم یا مطلبی می نویسم، احساس آرامش خاطر می کنم. مثل این است که یکی از دمل های دردناک و ناراحت کننده بدنم را با نیشتر گشوده و چرک آن را به خارج رانده باشم».

نوشتن (فارغ از نوع و قالب) مانند سفری است به درون جایی که خلاقیت و طبیعت ذاتی فرد در آن نهفته است. بهار رهادوست هم در کتاب «چرا نویسنده بزرگی نشدم»، از سودای نوشتن و جنون نویسندگی یاد می کند و خود و کسانی که در این وادی گام می نهند را دچار نوعی دیوانگی می داند.

یکی از پژوهشهای جالب در این زمینه پژوهش لستر (1990) است که زندگی سیزده تن از نویسندگان مشهوری که در طول قرن اخیر خودکشی کرده اند را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. در شش تن از آنها احتمال قادر نبودن به ادامۀ نویسندگی عامل اساسی افسردگی و درنتیجه خودکشی آنها شناخته شده است. این پژوهش همچنین نشان می دهد که نویسندگان در لحظات آفرینش هنری، در وضعیت روانی خاصی قرار داشته اند و یا بسیاری از نویسندگان برای فرار از روزمرگی و فشارهای هیجانی و روانی به نوشتن خاطرات روزانه روی آوردند و از این رهگذر بوده که توانایی نویسندگی را در خود کشف و پروانده اند.

اگر اشتباه نکنم از قول براهنی در یادنامه صدمین سالگرد تولد صادق هدایت (یادش بخیر در رف خوانی سال 92 شنیدم) گفت: صادق هدایت تا زمانی که می نوشت، خودکشی نکرد. زمانی دست به خودکشی زد که به خاطر شرایط خاص زمان، دست از نوشتن برداشته بود».

و یا محمود دولت آبادی در کتاب «ما نیز مردمی هستیم» در مصاحبه با فریدون فریاد می گوید: «من به حد مرگ نومید می‌شوم، به حد مرگ مأیوس می شوم، به حد مرگ زده می شوم ولی هیچ وقت نه زندگی دست از سر من بر می دارد و نه من دست از سر زندگی بر می دارم.... شاید اگر نویسنده نمی شدم می بایست از کودکی ام با تلخی یاد کنم چون کودکی ام هرگز بی خیال و آسوده و بی مسئولیت نبوده است و حتی در دوره کوتاهی در جوانی شاید 18-20 سالگی به خودکشی فکر کرده ام. اما می توانم ادعا کنم که از عمق تمام فجایع همیشه توانسته ام شعله زندگی را بجویم و پیدا کنم و چه بسا علت گرایش من به هنر نویسندگی همین بوده باشد.

بسیار نویسندگان و شاعران و هنرمندان داخلی و خارجی هم از نقش «درد» و «عشق» و «فراق» و «رنج» گفته و سروده اند و چه بسا آن را اکسیر هنرمندانگی برشمرده و آن را چون گوهری ارزشمند در سینه حفظ کرده‌اند و از تلألو آن دنیا را نور و روشنی بخشیده‌اند.

دکتر محمود صناعی در این رابطه گفته است: آن عده که این توانایی را دارند که آلام و تعارضات روانی خود را به صورت زیبا و مطبوعی بیان کنند، به صورتی که نغمۀ آنان در گوش دیگران نغمه ای آشنا جلوه کند، هنرمندان نویسنده و شاعرانند». و دکتر شفیعی کدکنی شعر را گره خوردگی عاطفه و تخیل که در زبانی آهنگین شکل می گیرد می‌داند که از قلب نویسنده بر ذهن و قلم نویسنده یا شاعر می‌ترواد و با دیگران سهیم می شود.

 از دیگر سو، زمانی که این دغدغه ها که درد مشترک بسیاری از بشر است به زبانی هنرمندانه بیان می شود، به جان و روح بیننده و خواننده اثر نیز می نشیند و توگویی مرحمی بر آلام مشترک بشریت می نهد.

 از این رو هنر بزرگ، هم وظیفۀ پالایش برای هنرمند را برعهده دارد و هم تماشاگر (خواننده) هنر. بدین جهت است که از تماشای هنر بزرگ، یا خواندن ادبیات بزرگ و هنرمندانه، نه تنها لذت می بریم بلکه نوعی آرامش پیدا می کنیم. فروید در همین رابطه گفته: «لذتی که از ادبیات می بریم، به این علت است که بدین وسیله فشارها و تعارضات ما، راه فرار می یابد». حتی گاه خود نویسندگان هم بر این نکته واقف بوده اند: چنانکه دکتر چمران می گوید: این ها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند و بر من رحمت آورد، بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم و هم آتشفشان درونم را آرام کنم. هنگامی که از شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد و آتشی سوزان از درونم زبانه می کشید و دیگر نمی توانستم آتشفشان وجودم را کنترل کنم،آن گاه قلم به دست می گرفتم و شراره های درد را ذره ذره از وجودم می کندم و بر کاغذ سرازیر می کردم و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم... شاید خواننده دردمند این دردنامه‌ها نیز با من آرام گیرد.

 فکر میکنم بهتر آن باشد که جمع بندی این بحث را به شاعر آب و آیینه بسپاریم که به لطیف ترین شکل رشحات احساس را بر تارک قلم جاری ساخته است.

گاه گاهی قفسی می سازم از رنگ

می فروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست

دل تنهایی تان تازه شود...

 

منابع:

دولت آبادی، محمود (1348). ما نیز مردمی هستیم، تهران: پارس.

صناعی، محمود (1348)؛ فردوسی استاد تراژدی (فایل صوتی)

فردین، پرویز (1381)؛ از شعر تا شعردرمانی، تهران: بهمن.

فرهمند، محمد (1389). شعر و منشأ آن در ادبیات جهان. مطالعات ادبیات تطبیقی. ش. 14. پیوسته.

کمالی نهاد، علی اکبر (1391). آفرینش ادبی و تأثیر آن در روان درمانی. انشا و نویسندگی ش.22

Lester, D (1990) An analysis of poets and novelists who completed suicide