بی مقدمه:

برخی کتاب‌های خوب را وقتی می‌خوانی، درمانده می‌شوی که چطور باید از دیگران بخواهی تا آن را بخوانند. دوست داری کنار پیاده‌رو بایستی، کتاب را در دستت بگیری و رو به عابرانی که می‌گذرند داد بزنی که: هی آقا! شما این کتابو خوندین؟! ببخشید خانوم! با شمام... آره با شما! این کتابی که تو دستای منه رو تا حالا خوندین؟! نه؟! آخه چطور... چطور می‌شه کتابی به این خوبی رو را تاحالا نخونده باشین؟!...
حالا نه این‌که چنین احساس کنم که تا کنون چنین کتابی نخوانده‌ام؛ و یا کمتر کتابی، این اندازه خواندنش برایم، لذت‌بخش و ویژه بوده!... نه از این حرف‌ها نیست... اما هرگاه کتاب خوبی به دستم می‌رسد و آن را می‌خوانم فکر می‌کنم باید چنین بکنم. کنار پیاده رو بایستم و...